مادر...
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:میگویند فردا مرا به زمین میفرستید من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتونم برای زندگی به آنجا برم ؟خداوند پاسخ داد:از میان بسیاری از فرشتگان من یکی را بری تو در نظر گرفته ام.او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه. اینجا در بهشت "من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینهابرای شادی من کافیست.خداوند لبخند زد:فرشته تو برایت آواز خواهد خواندو هر روز برایت لبخند خواهد زد.تو عشق او را احساس خواهی کردو شاد خواهی شد.کودک ادامه داد:من چطور می تونم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمیدانم؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت...
نویسنده :
...مامان نیلوفر...
12:56